... جانی و دلی، ای دل و جانم همه تو

همیشه آخر هر چیز خوبه، اگه نشد بدون هنوز آخرش نرسیده...

... جانی و دلی، ای دل و جانم همه تو

همیشه آخر هر چیز خوبه، اگه نشد بدون هنوز آخرش نرسیده...

ببخشید و اینا :))

برگشتم به بلاگفا...

بلاگ اسکای خر است

من هر چه ام ، با تو زیباترم ...

وای دلم تنگ شد برا نوشتن خب ما دیشب یه سری بحث کردیم که بی نتیجه موند

بحث سر این بود که کـِی بیان خواستگاری ... چون با این اوضاع احوال بخوایم بمونیم تا مشکلا حل شه ، من پیرم حاجی هم بقول خودش موهاش سفیده دندوناش افتادهحالا گفتیم تا قبل جشن عروسی خواهر جان بیان یا بعدش  یعنی اسفند و ایناکه خب دیدیم تپش قلبه رفت بالا و استرس زیاد شد ، گفتم فعلا یه چند ماه مهلت بدیم به خودمون وای خدایا چرا اینقد سخته اقدام به خواستگاری اصلا الانم که فکرشو میکنم قلبم بوم بووووووم میزنه از طرفی هم مادر و خواهر عشق  جانمان اصرار که بریم قضیه رو علنیش کنیم ولی مشکل اصلی ما، یعنی پول و بدهی ها، هنوز پا برجااااااااااااااااان ولی بازم شکر به خاطر همه چی

نمیدونم چرا من حس خیلی خوبی به سال 95 ، و همچنین ماه محرم امسال دارم حس میکنم میتونم امسال امضای معجزمو بگیرم از خدا اگه قابل دونستین برامون دعا کنین...که مشکلای مالیمون حل شه و با رضایت سریع خونواده ها ، ما هم بهم برسیم تا  محرم سال دیگه آقا خب دلم میخواد دیگهدوریه دیگه داره سخت میشه خیلی

عزاداریاتونم قبووووووووووووووول باشههههههههههههههه

به از این چه شادمانی که تو جانی و جهانی ...

دلم تنگشه

وقتی اس میده بانو دلم گرفته و تو رو میخواد.ولی  من نمیدونم چی بگم ... همش امید میدم ولی ته دلم میترسم ... نه اینکه نشه ، نه ...

من میدونم مال همیم... ولی ازینکه چند سال دیگه باید بمونیم... که شرایط جور شه... از کلمه شرایط، مخالفت، مشکلات ، متنفرممممممممم

ولی باز خداروشکر همو داریم.میگم مهربان اینکه همو دوس داریم و میدونیم بین این همه آدم یکی هست که قلبش واسه من میزنه ، خیلی خوبه...عالیه...و ته ته خوشبختی و خوش شانسی ِ... ولی خب دلمون تنگهههههههههههههههههه

* میگه فکر اینکه یه روز واسه همیشه پیشمی ، حس خوبی بهم میده ...

* میگه اینکه آدم یه بانو داشته باشه که وقتی بهش فکر میکنه آروم شه،  یعنی خوشبختی و من چقدر خوشبختم که تو رو دارم ...


+ صبرمون کمه...خدا من حساب کردم رو معجزه ت واسه سال دیگه...

+ عنوان و پست چقدر به هم میخورنااااااااااااا

شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی ....

سلام

خداروشکر جشن عقد به خوبی برگزار شد و همه چی همونطوری شد که میخواستیم ا

ینکه آدم خواهر عروس باشه خیلیییییییی خوبه راستیییییییییی منم خوشگل شده بودم و خداروشکر آرایش و موهام و لباسمم خیلی خوب شد .از قسمت بامزه ی ماجرا بگم اینکه من لباس عروس رو آخر مراسم تنم کردم و زودی عکس گرفتم و فرستادم واسه حاجیحالا قسمت آبرو بّرِ ماجرا این بود که گوشیم اون موقع کنارم نبود و همه آقایون داشتن هال رو مرتب می کردن و من تو اتاق چیلیک چیلیک عکس میگرفتم.اونم با چی؟؟ با گوشی بابام بعد اون موقع بابا میگفت حاج خانوم بگم بیان تو اتاق میز و عسلیارو ببرن؟؟؟ من میگفتم نه نه داریم لباس عوض میکنیم خلاصه که  اون روز دیدم داره عکسای تو گالریشو میبینه،  عکسامو که دید لبخند زدمنم شرمگین بودم در کل همه چی رو دوس داشتم وکلی هم سر عقد واسه همتون دعا کردم و از ته قلبم آرزو میکنم خدا به روی همتون لبخند بزنه

با تو خوبه حالم....

این روزا یکم بهم ریخته م ولی خب سعی میکنم با فکر نکردن به مشکلات، انرژی مثبتمو از دست ندمشرایطمون خیلی خوب نیست ولی خب دلم قرصه به خدا... میدونم بخواد و وقتش باشه همه چی جور میشه روی  سال دیگه با وجود مشکلای زیاد حل نشده ای که داریم ، حساب باز کردم ولی خب اگه اتفاقی نیوفتاد، نمیخوام انرژیم تحلیل بره و امیدمو از دست بدمفعلا که خوشیم با کلی حس و حال خوب و شکر کردنای همیشگی واسه داشتن هم ، حالا این وسطا دلتنگی یه قلقلکی میده مارو ، ولی ما قوی میباشیم

قند و تور بالا سر عروس دوماد رو که درست میکردم، همش خودمو حاجی رو تصور میکردم لحظه ی خوندن خطبه ی عقد نتیجه ی کار قشنگ شد .یهو مامان گفت این قند و تور رو بعد از مراسم نگه داریم واسه تو ... ذوق ذوق ذوق ... و همین شد که بیشتر وقت گذاشتم  واسه خوشگلتر شدنش