... جانی و دلی، ای دل و جانم همه تو

همیشه آخر هر چیز خوبه، اگه نشد بدون هنوز آخرش نرسیده...

... جانی و دلی، ای دل و جانم همه تو

همیشه آخر هر چیز خوبه، اگه نشد بدون هنوز آخرش نرسیده...

تو آبی بپوش، من قول میدهم دریا را فراموش کنم...

چقدر این دیدارا سخته بعدش آدم هی دلش تنگ میشه و بهونه طرف رو میگیره لحظه ای که میخواستم خداحافظی کنم از حاجی، موقع پایین اومدن از ماشین، بهم گفت ان شاءالله که دیگه دیدارهای بعدیمون  با استرس همراه نباشه هر چند همین استرسشم شیرینه

این روزا بامزه س. من و مامان و خواهری جان مدام بیرونیم و در حال تدارک و خریدای آخر واسه مراسم عقدکنون... شوقی که من دارم خیلی زیاده.حتی گاهی زیادتر از خود ِ عروس هر لحظه بر میگردم با نیش باز نیگاش میکنم میگم وایییییی خره باورت میشه دیگه داری عروسش میشی و تموم میشه همه چی؟؟ اونم میگه وای کشتی منو آره بابا باورم میشه رفته بود لباس پرو کنه ، بس که من ذوق کرده بودم و هی نیشم باز بود و نظر میدادم ، خانومه برگشت گفت شما عروسی درسته؟ گفتم نه گفت واااااااا مگه من لباسُ تن شما نکردم؟؟گفتم نه بابا خواهرم بودگفت آخه اینقد شوق و ذوق داری فکر کردم شمایی

یه حال غریبی دارم.قراره بعد از عروسیش ازمون دور شه.نه زیاد ولی خب واسه منی که فقط همین یه خواهر رو دارم ، سخته ازش دور شم... شب بله برونش که تا بله رو گفت موقع محرم شدن ، من های های گریه میکردم همه عکسام با دماغ قرمز و بادکنکیه و الان موندم چطوری خودمو کنترل کنم که آرایشم حداقل خراب نشه کلا من خیلی فضای عقد کنون برام قشنگه و همیشه بغض دارم خوشبخت بشین همگی... همه کارا رو کردیم و مونده آتلیه و عاقد که ان شاءالله اینام انجام شه و تموم شه و عشق این دو جوون هم ابدی شه ننه جان

وای از قسمت شیرین ماجرا بگم که خرید جهیزیه س منم این وسط یه حرکتایی زدم و گاهی یه چیزای تزیینی قشنگی خریدم واسه خونه ی آبیمون و ذوقی که بعد از فرستادن عکسش واسه حاجی، میشه تو چشامون خوند مامان اولا که هنوز خبر دار نشده بود از حاجی، میگفت شما اول شوهرشو پیدا کن بعد برو تو کار خرید خورده ریزات


خدایا ممنونم که هر لحظه حواست به ما هست...

میدونم تمام این سختیا، باعث میشه ما محکمتر شیم...

فقط ازت میخوام از ما چشم برنداری و تا آخرش ، دستامونو ول نکنی...

عاشقتم خدا جون


+ مینا آدرستو بذار واسم

نظرات 8 + ارسال نظر
ساراجونی چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 00:33

آخی عزیزم تبریک میگم بابت خواهرت.
ایشالا بعدی نوبت تو و حاجی
لحظه عقد خیلی لحظه قشنگیه. یادت نره برا منم دعا کنی

مرسی سارا جونم
چشم حتما

هوراا خانم چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 03:26

حاج خانم کی بشه خبر عقدت رو بخونم؟! الهیییییییی به حق این شب عزیز زود زود این خبرو بخونم ازت


خیلی سال هست که وبلاگ نویس هستی حتی اگه تند تند ننویسی بلاخره مینویسی..... از روزهای اول که فهمیدم وبلاگ چیه، وبلاگ شما رو خوندم


حاج خانم یادمه یه بار گفتی سال 95 سال وصال شماست اونموقع گفتم اووووووووه یعنی سه سال دیگه ولی الان سال 95 نزدیکه، یعنی میشه؟!

ای وای مرررررسی عزیزمممممم
فدای شما خواننده ی قدیمی
آره چه خوب یادته.اتفاقا این روزا مدام اون حرف رو تو دهنم مرور میکنم و میگم یعنی میشه؟؟
توکل به خدا کاش بشه ...

هوراا خانم چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 03:27

مثل اونموقع ها تند تند بنویس.. اونموقع ها عکسم میزاشتی

چش چش
ذوق عکسم کور شده یه مدته خخخخخ

ساحل آرام پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 14:43 http://sahelearam5.mihanblog.com

حاج خانوم مگه دارین جشن عقد نمیگیرین؟پس جهیزیه چیه؟زود نیست؟
ایشالله خیلی زود ما ذوق عروسی خودتو بکنیم

آخه عروسیشون زمستونه.احتمالا بهمن یا اسفند.دیگه میخوایم با حوصله وسیله ها رو بگیریم
فدات شم مرسی مهربون

نخودچی شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 00:46

ای جانم...انشاالله خوشبخت بشن
عروسی خواهر خیلی دلچسبه خیلییییییییییییییییی
عکس خریدای خوشمل خونتون رو برای ماهم بذار ذوقی بشیم.

ممنونم...
آره خیلی
چش چش

یوزی چهارشنبه 11 شهریور 1394 ساعت 15:09 http://yuzibanoo.blogfa.com

با خوندن پستت خوشحال شدم. چون حالا که خواهرت ازدواج کرده راه برای ازدواج تو و حاجی هم باز میشه

نه اتفاقا فشار بیشتر شده واسه رفتن من...
ولی ما شرایطمون اصلا جور نیست که بخوایم اقدامی بکنیم

خانم گل یکشنبه 15 شهریور 1394 ساعت 11:21 http://donyayema2.blogfa.com

سلام
تو بلگفا بیشتر خاموش میخوندمت عزیزم
این روزا ایشالا زودی واسه خودت رقم بخوره

به به سلام خواننده ی خاموش عزیز
ممنون مهربانو جانم
همچنین واسه شما

ی خانوم شاد یکشنبه 15 شهریور 1394 ساعت 17:50

وای چه شود روزی ک بیای بگی حاجی میخاد بیاد خواستگاریت
میدونستی چقدر ذوقشُ دارم من؟؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.