-
ببخشید و اینا :))
سهشنبه 19 آبان 1394 18:02
برگشتم به بلاگفا ... بلاگ اسکای خر است
-
من هر چه ام ، با تو زیباترم ...
دوشنبه 27 مهر 1394 13:03
وای دلم تنگ شد برا نوشتن خب ما دیشب یه سری بحث کردیم که بی نتیجه موند بحث سر این بود که کـِی بیان خواستگاری ... چون با این اوضاع احوال بخوایم بمونیم تا مشکلا حل شه ، من پیرم حاجی هم بقول خودش موهاش سفیده دندوناش افتاده حالا گفتیم تا قبل جشن عروسی خواهر جان بیان یا بعدش یعنی اسفند و اینا که خب دیدیم تپش قلبه رفت بالا و...
-
به از این چه شادمانی که تو جانی و جهانی ...
چهارشنبه 1 مهر 1394 11:34
دلم تنگشه وقتی اس میده بانو دلم گرفته و تو رو میخواد.ولی من نمیدونم چی بگم ... همش امید میدم ولی ته دلم میترسم ... نه اینکه نشه ، نه ... من میدونم مال همیم... ولی ازینکه چند سال دیگه باید بمونیم... که شرایط جور شه... از کلمه شرایط، مخالفت، مشکلات ، متنفرممممممممم ولی باز خداروشکر همو داریم.میگم مهربان اینکه همو دوس...
-
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی ....
چهارشنبه 25 شهریور 1394 13:52
سلام خداروشکر جشن عقد به خوبی برگزار شد و همه چی همونطوری شد که میخواستیم ا ینکه آدم خواهر عروس باشه خیلیییییییی خوبه راستیییییییییی منم خوشگل شده بودم و خداروشکر آرایش و موهام و لباسمم خیلی خوب شد .از قسمت بامزه ی ماجرا بگم اینکه من لباس عروس رو آخر مراسم تنم کردم و زودی عکس گرفتم و فرستادم واسه حاجی حالا قسمت آبرو...
-
با تو خوبه حالم....
یکشنبه 15 شهریور 1394 14:29
این روزا یکم بهم ریخته م ولی خب سعی میکنم با فکر نکردن به مشکلات، انرژی مثبتمو از دست ندم شرایطمون خیلی خوب نیست ولی خب دلم قرصه به خدا... میدونم بخواد و وقتش باشه همه چی جور میشه روی سال دیگه با وجود مشکلای زیاد حل نشده ای که داریم ، حساب باز کردم ولی خب اگه اتفاقی نیوفتاد، نمیخوام انرژیم تحلیل بره و امیدمو از دست...
-
تو آبی بپوش، من قول میدهم دریا را فراموش کنم...
سهشنبه 3 شهریور 1394 20:00
چقدر این دیدارا سخته بعدش آدم هی دلش تنگ میشه و بهونه طرف رو میگیره لحظه ای که میخواستم خداحافظی کنم از حاجی، موقع پایین اومدن از ماشین، بهم گفت ان شاءالله که دیگه دیدارهای بعدیمون با استرس همراه نباشه هر چند همین استرسشم شیرینه این روزا بامزه س. من و مامان و خواهری جان مدام بیرونیم و در حال تدارک و خریدای آخر واسه...
-
تو که میخندی همه چی زیباست ...
جمعه 30 مرداد 1394 23:11
این روزا خیلی خوب میگذره ، ولی خب نمیدونم من چرا یه کوچولو بی تاب شدم خواهر جانمان عروس شدن و در تب و تاب مراسم عقدش هستیم و من دلتنگشم از همین الان... ولی باز خداروشکر واسه همه چی من نمیدونم چرا مادر جان هیچ چی به من نگفتن!!! یعنی من خودمو آماده کرده بودم واسه تحریم گوشی و لپ تاپ و بیرون رفتن و اینا با کلی سخت گیری و...
-
بگو سیب :)
چهارشنبه 28 مرداد 1394 13:14
فکرشم نمیکردم دومین پستم بشه پست دیدارمون باید بگم که خیلی یهویی قرارمون جور شد و همو دیدیم.از حسامون بگم که فوق العاده بود.از اشک لحظه های اول تا ذوقای وسطش و دلتنگی موقع خداحافظی... کلی عکس دوتایی هم گرفتیممممممممممم کجاش کیف داشت؟؟؟ وقتی دوستم عکسامونو میدید میگفت واااااای چه بهم میاین و واقعا ذوق و عشق از چشماتون...
-
به نام خدا :)
سهشنبه 20 مرداد 1394 13:55
سلام یه وبلاگ نو و کلی اتفاق خوبی که قراره بیوفتن... + الهی به امید تو