وای دلم تنگ شد برا نوشتن خب ما دیشب یه سری بحث کردیم که بی نتیجه موند
بحث سر این بود که کـِی بیان خواستگاری ... چون با این اوضاع احوال بخوایم بمونیم تا مشکلا حل شه ، من پیرم حاجی هم بقول خودش موهاش سفیده دندوناش افتادهحالا گفتیم تا قبل جشن عروسی خواهر جان بیان یا بعدش یعنی اسفند و ایناکه خب دیدیم تپش قلبه رفت بالا و استرس زیاد شد ، گفتم فعلا یه چند ماه مهلت بدیم به خودمون وای خدایا چرا اینقد سخته اقدام به خواستگاری اصلا الانم که فکرشو میکنم قلبم بوم بووووووم میزنه از طرفی هم مادر و خواهر عشق جانمان اصرار که بریم قضیه رو علنیش کنیم ولی مشکل اصلی ما، یعنی پول و بدهی ها، هنوز پا برجااااااااااااااااان ولی بازم شکر به خاطر همه چی
نمیدونم چرا من حس خیلی خوبی به سال 95 ، و همچنین ماه محرم امسال دارم حس میکنم میتونم امسال امضای معجزمو بگیرم از خدا اگه قابل دونستین برامون دعا کنین...که مشکلای مالیمون حل شه و با رضایت سریع خونواده ها ، ما هم بهم برسیم تا محرم سال دیگه آقا خب دلم میخواد دیگهدوریه دیگه داره سخت میشه خیلی
عزاداریاتونم قبووووووووووووووول باشههههههههههههههه
دختر بهار؟؟
اصلا اقدام به خواستگاری سخت نیست نبایدندازینش عقب اگه آماده هستین بسپرین به خدا و پاشین :)))
ایشالا مشکلاتتون هم حل میشه خدا خیلی جیگره ها کمک میکنه
واایییییییییییی برای ما خیلی سخته نمیدونم چرا
الانم حتی استرس گرفتم
از لحاظ شخصی و روحی روانی آماده هستیم ولی از لحاظ مالی نه
دقیقا توکلمون و امیدمون به خداست.ببینیم چی میشه
ایشالا مشکل مالی هم حل میشه :)
ان شاءالله
سلاااااااام :)
به به بسلامتیییی .. واقعا منم پارسال به این نتیجه رسیدم که بخوام صبر کنم مشکلات حل شه پیر میشم هم از دوری هم از دلتنگی ..
عزیزم ازدواج برکت بزرگی به زندگی میاره , غصه ی پول رو نخور خدا خودش جور میکنه و بدهی ها هم ایشالا زودتر پولش میرسه و تموم میشه
امیدوارم سال 95 سال وصالتون باشه عزیزم :*
منم محرم 93 به خصوص شام غریبان حاجتمو از یه شهید گرفتم ..
خبر وصال تو بی نهایت خوشحالم میکنم , اینو از ته قلب میگم عزیزم
نمیدونم مینا...
خیلی میترسیم..
شرایط خوب نیست اصلا و نمیدونم همین باعث بیشتر شدن مخالفتا نمیشه ؟؟
فعلا که تا یکی دو ماه دست نگه داشتیم
وای نمیدونم چرا اینقد حس خوبی دارم به 95 و میدونم اگه اتفاقی نیوفته خیلی خیلی ناراحت میشم
چه خوب...
منم کلی شهدا رو مخصوصا گمنام ها رو واسطه قرار دادم...کاش حاجتمونو بدن
من قربونت برم مهربون جان
ای بابا عقب ننداز........... امید داشته باش خدا بزرگه
میترسیممممممممممممممممم آخه شرایط اصلا جو ر نیست ولی طاقت دوری سر اومده
همنیجوری که رسیدم ب وبت، یه لحظه خواستم چند پسای بخونم ببینم چی نوشتی!
چقدر حرفات شبیه قبل از عقد منه!
ما هم همش با مشکلات سر و کله میزدیم...ولی در کمال نا باوری همه چی حل شد!!
مطمئن باش خدا حواسش هست بهتون...
ان شاءالله...
امیدمون به خداست ...
عزیزم ایاشالا که زوده زود همه چی درست میشه
سلااااااااااااااااام
تو که ما رو فراموش نمودی ولی من بالاخره پیدات کردم
به به ببین کی اومده
بله دختر بهار ! پس چی ؟! :دی
read ???
Hiiiii Haj khanoooom
Shoooma k dir b dir miyay hadeaghal adrese instato bzar btunim donbal konim VA azat bakhabar bashim please
Che khareji shodam
چشم
امیدوارم زودی مشکلاتتون حل شه و بعد از هشت سال ازدواج کنین
سلام حاج خانوم عزیزم
گوشه ی وبلاگت سال های صبرتون رو دیدم. فقط الله اکبر! بخاطر این همه صبوری و به پای هم موندن.
بخاطر این همه عشق، به نظر من با یه مراسم خیلی ساده، زود مال همدیگه شین. محرم هم بشین، عقد کنید تا بتونین همممممه جا دست تو دست هم باشین بدون نگرانی و استرس.
به توقعات خانواده ها اهمیت ندین. خودتون برای خودتون کم توقع باشین.
اگه توی جنوب بودین، میدیدین چقد ازدواج آسونه. اینجا نه توقع مراسم پر هزینه هست و نه توقع حتی یه فنجون جهیزیه.
البته منظورم این نبود که مشکلات شما، اینا هستن
انشاالله انشاالله تماااااام مشکلات پیش روتون به زودی حل بشه و بقیه ی روزای عمرتون در کنار هم و دست تو دست هم سپری بشه
سلام
زن آقا سید عزیزم
دوست قدیمی...البته خب من چون خاموش میخوندمتون اغلب ، شاید شما منو یادتون نیاد ...
نمیدونم چرا تو اوج ناآرومی و دل آشوبی، کامنتتون اینقدر آرومم کرد...
متاسفانه اینجا، شهر من، پر شده از توقعات، چشم و هم چشمی ها و ... و همینم باعث میشه خونوادم یا بهتر بگم مادرم و خونوادش ، یکم توقعات بالایی داشته باشن ....
حتی جاهایی که مادرم اینطوری نیست ، تحت تاثیر حرفای خونوادش ، مجبور میشه ...
من از خدامه...فقط وصا ل و بودن کنار حاجی رو میخوام...
فقط میخوام خدا پشتمون باشه ...
متاسفانه اونقدری که مشکلات مالیمون زیاد شده، که اصلا اجازه ی جلو اومدن رو به حاجی نمیدن...
نمیدونم چند سال دیگه باید صبر کنیم، ولی از خدا میخوام زودتر ما رو مال هم کنه
ممنون از دعای قشنگتون...
خوشبخت باشین کنار همسرتون و مهدی جان
آدرس اینستاتو بده مجددا
چش چش
از الان استرس گرفتی؟
واسه همه اولاش همینطوریه، کم کم مشکلات مالی هم درست میشه
بلی بلی
چی بگم...ان شاءالله
عزیز دلم کاملا تو رو یادم هست. اما مدت زیادیه که لپ تاپم خراب شده بود و خیییییلی کم وبلاگها رو میخوندم. تازه دو سه روزی هست که تعمیر شده! اما بازم از ترس شیطنت های سید مهدی نمیتونم ازش استفاده کنم.
یه مثال جنوبی واست میزنم. زن و شوهری رو میشناسم که مرد هنوز دیپلم نگرفته بود رفت خواستگاری. سه سال عقد بودن بعدش یه وانت خرید چون کار واسش عار نبود دیپلمش هم گرفته بود. کمی که روی وانت کار کرد توی یه اداره یه سمت پایین گیرش اوند. همزمان فوق دیپلم مهندسی گرفت. الان هم دانشجوی لیسانسه آقا، سمتش هم توی همون اداره خیلی رفته بالا. توی گرونترین منطقه ی شهرش صاحب خونه هست. ماشین دارن و دوتا بچه ی ناز.
شما عقدتون رو بکنید و کنار هم پا به پای هم کار کنید و پیشرفت کنید.
سختی هاتون شاید کمتر نشه اما دیگه استرس مال هم نبودن رو ندارید.
توکل بر خدا
مرسی که اینقدر خوبین